هستی من
از عشق نکن شکوه که جای گله ای نیست بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست من سوخته ام در تب انقدر که امروز بین منو خورشید دگر فاصله ای نیست غمدیده ترین عابر این خاک منم من جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست در خانه ام اواز سکوت است خدایا مانند کویری که در ام قافله ای نیست من خواستم از درد بگویم ولی افسوس دردسترس هیچکسی حوصله ای نیست شرمنده ام از روی شما بد عذلی بود هر چند از این ذهن پریشان گله ای نیست
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:میسی
Power By:
LoxBlog.Com |